بازشناسی سازمان مجاهدین خلق (2)-
 رابطه مجاهدین خلق با روحانیت

نويسنده: رسول جعفریان
چکیده: ارتباط مجاهدین با روحانیت را باید از دو زاویه دنبال كرد. نخست ارتباط فكری؛ دوم ارتباط سیاسی و تشكیلاتی. اما به لحاظ ارتباط فكری، مجاهدین به رغم آن كه معتقد بودند ازبرخی از روحانیون باید بهره ببرند، اما اسلام‏شناسی حوزوی را نمی‏پذیرفتند و آن را برای‏مبارزه كافی نمی‏دانستند. در این نوشتار به بازشناسی سازمان مجاهدین خلق درباره رابطه مجاهدین خلق با روحانیت پرداخته می شود.
ارتباط مجاهدین با روحانیت را باید از دو زاویه دنبال كرد. نخست ارتباط فكری؛ دوم ارتباط سیاسی و تشكیلاتی. اما به لحاظ ارتباط فكری، مجاهدین به رغم آن كه معتقد بودند ازبرخی از روحانیون باید بهره ببرند، اما اسلام‏شناسی حوزوی را نمی‏پذیرفتند و آن را برای‏مبارزه كافی نمی‏دانستند. این باور آنان، پیشینه داشت. از شهریور بیست به این سو، نسلی ازاسلام شناسان برآمدند كه روحانی نبودند و با پیگیری‏های شخصی خود مطالعاتی در زمینه‏اسلام كرده، مقالاتی نوشته بودند. مراجعه‏ای كوتاه به نوشته‏های دینی دهه بیست و سی، اعم‏از آنچه به صورت كتاب یا مقاله به صورت مستقل یا در مجلات مذهبی نوشته شده، به‏خوبی نشانگر ظهور چنین نسلی از اسلام شناسان یا مدعیان اسلام‏شناسی است. مجاهدین‏در این جهت، ایده‏آلشان مهندس بازرگان بود. آنان به همه اندیشه‏های وی اعتقاد نداشتند، اما به هر روی، اسوه آنان ایشان بود. به‏عبارت دیگر، مجاهدین بریدن از روحانیت و مرجعیت را از نهضت آزادی به ارث برده بودند. آقای گرامی به درستی خاطرنشان‏می‏كند كه «آقای بازرگان نسبت به اشخاص روحانی احترام می‏گذاشت ولی به روحانیت به عنوان جامعه و صنف اجتماعی كم‏اعتنا بود.»(34) مجاهدین خود را وارث جریانی می‏دانستند كه بنا نداشت اسلام را از مرجعیت بگیرد. نفس این اندیشه كه سازمان درهمان آغاز به فكر تدوین ایدئولوژی افتاد، نشان می‏داد كه سازمان به روحانیت و مرجعیت اعتقادی ندارد و در برخوردش باروحانیت، تنها در اندیشه استفاده ابزاری از آن است.(35) آقای گرامی هم كه در بیرون و درون زندان با آنان حشر و نشر داشت،می‏گوید: »مجاهدین به هیچ وجه، قوبل نداشتند كه یك روحانی به آنها خوراك فكری بدهد و كلا ضد روحانیت بودند.«(36) چنان‏كه مرتضی الویری كه نخستین همكاری خود را با سازمان مجاهدین از طریق وحید افراخته آغاز كرد، می‏نویسد: آن‏ها وقتی كه‏فهمیدند من از شیوه امام خمینی تبعیت می‏كنم، در این باره به من هشدار داده، گفتند: كار درستی نیست كه از روحانیت تبعیت‏كنی. این روحانیت است كه باید به دنبال قشر پیشرو بیاید نه بالعكس.(37) شخصی دیگری از مجاهدین هم در مشهد به دلیل آن كه‏سرِخود تفسیر سوره حمد آقای خامنه‏ای را تكثیر كرده بود، مورد سرزنش سازمان قرار گرفت.(38)
یكی از مظاهر بی‏اعتقادی مجاهدین به اسلام حوزوی، عدم اعتقاد آنان به رساله‏های‏عملیه بود كه آنان را محصول شرایط دوره فئودالیسم می‏دانستند. به واقع آنان، به هیچ روی‏به افكار رسمی حوزوی اعتقادی نداشته و نسبت به مسائل فقهی رساله نیز با بی‏اعتنایی‏كامل برخورد می‏كردند، چنان كه در مسائل اعتقادی نیز برداشت ویژه خویش را داشتند.مرحوم ربانی شیرازی در باره خاطرات خود در برخورد با این گروه در زندان می‏گوید: در رابطه با مسائل اجتهاد و مرجعیت، نظرآن‏ها این بود كه می‏گفتند ما كوركورانه تقلید نمی‏كنیم و مسأله تقلید را ابدا قبول نداشتند، كما این كه ما می‏دیدیم كه در كارها وعبادتشان به هیچ وجه مسأله تقلید و رساله در كار نیست. كارهایی را كه به نظر خودشان اسلامی می‏آمد، انجام می‏داند. مثلا دررابطه با نمازی كه می‏خواندند، در سال 50 وقتی كه محمد حنیف نژاد را گرفته بودند و من هم به زندان قزل قلعه وارد شدم، دیدم‏كه اینها به ظاهر بچه‏های خوبی هستند، اما هیچ گونه مسأله‏ای از مسائل اسلامی را بلد نیستند، وضو را غلط می‏گیرند، نماز راگرچه با آب و تاب ولی غلط می‏خوانند. من دو سه بار با مسؤولانشان صحبت كردم كه این برای شما خیلی بد است كه یك‏سازمان ادعای اسلامی دارد عبادات را غلط انجام دهد و مسائل دینی خود را بلد نباشد. به یكی از آنها كه قبلا طلبه بود گفتم كه‏مسائل دینی را برای آنها مطرح كن، دو سال بعد كه دوباره به زندان رفتم وضع آنها هیچ تغییری نكرده بود. آنها مسائل دینی راقبول نداشتند و رساله‏ها را به كل باطل می‏دانستند. حتی بچه هایی كه در بیرون رساله را عمل می‏كردند وقتی به‏مجاهدین‏پیوستند در سالهای آخر اصلا رساله را قبول نداشتند و می‏گفتند كه در آن خمس، زكات و تجارت هست؛ ما اصلا قبول‏نداریم.(39)
حسین روحانی از عناصر ایدئولوژیك سازمان كه بعدها در مركزیت پیكار قرار گرفت، در پاسخ به این پرسش كه وضع اعتقادی‏سازمان مجاهدین خلق چگونه بود، می‏نویسد: به مسأله تقلید اعتقادی نداشتند و طبعا در این مورد مرجع آنها سازمان بود ومواضع سازمان و دستورات آن و نه هیچكس دیگر. مشركین را قبل از آن كه كسانی بدانند كه به خدا اعتقاد ندارند، كسانی‏می‏دانستند كه سد راه خدا و سد راه تكامل هستند. ماركسیسم را تا آنجا كه به جنبه‏های اجتماعی و سیاسی آن مربوط می‏شد، مثل‏ماتریالیسم تاریخی، ارزش اضافه و… به همان شكل التقاطی‏اش قبول داشتند. كمونیست‏ها را به عنوان عناصر و یا گروه‏های‏انقلابی قابل احترام می‏دانستند و حاضر به همكاری با آنها بودند و دلیلشان هم این بود كه آنها مشرك نیستند و در راه مردم و علیه‏امپریالیسم كه تجلی سد راه تكامل انسان‏هاست، مبارزه می‏كنند. به همین سبب، سرمایه‏داران و جنایت‏كاران را علی رغم ادعای‏مسلمانی، مسلمان نمی‏دانستند؛ چرا كه آنها به عنوان سد كنندگان راه خدا و راه تكامل بودند. (از پرونده) در این صورت، لازم‏بود تا خودش متونی را تدوین كند تا بتواند بر اساس آن، نیروهای سازمان را به لحاظ فكری تغذیه كند. حاصل تلاش فكری آنان،تدوین چند متن آموزشی بود.
اما به لحاظ سیاسی و تشكیلاتی، سازمان مجاهدین بدون حمایت مالی روحانیون‏نمی‏توانست كار جدی انجام دهد. در این زمینه بسیاری از روحانیون مبارز كه با پدید آمدن‏مجاهدین سرشوق آمده بودند، به حمایت از آنان پرداختند. این حمایت، پس از حادثه‏سیاهكل در اسفند 49 كه نشان از افزایش فعالیت كمونیست‏ها داشت، بیشتر شد. این رویه همچنان ادامه داشت تا آن كه به مروركسانی از روحانیون دریافتند كه وضعیت فكری سازمان چندان مناسب نیست و سازمان به تدریج در مسیر فروغلطیدن دراندیشه‏های انحرافی است. در اینجا مروری بر مواضع روحانیون نسبت به سازمان خواهیم داشت.
در اصل نخستین حادثه‏ای كه سبب شد تا برخی از روحانیون در جریان پدید آمدن‏سازمان قرار گیرند، ربوده شدن هواپیمای ایران به عراق توسط مجاهدین بود. در این هواپیما 9 نفر از اعضای سازمان بودند وتوسط بعثی‏ها زندانی شدند.(40) مجاهدین بلافاصله به بررسی راه‏های نجات آنان افتادند. یك مسیر، استفاده از نفوذ امام در عراق‏بود. برای این كار می‏بایست كسی وساطت می‏كرد و این شخص، كسی جز آیت الله طالقانی نبود. بدین ترتیب آقای‏طالقانی‏نامه‏ای به امام نوشت و نامه را با این آیه آغاز كرد: انّهم فتیة آمنوا بربهم و زدناهم هدی. اما امام آنها را تأیید نكردند.(41) در واقع‏خواست آقای طالقانی این بود كه امام برای آزاد كردن مجاهدین رباینده، به بعثی‏ها رو بزند؛ اما امام فرموده بودند: بعثی‏هاآدم‏های عوضی و وابسته و انگلیسی هستند و من بنا ندارم از آنان خواهش كنم.(42) توجیه دیگری كه نجات حسینی نقل كرده این‏است كه امام فرمود: در اینجا اگر من توصیه كسی را بكنم، بر او سخت‏تر می‏گیرند؛ نمونه‏ای هم از سال 1343 برای شخص رابط نقل كرده بود.(43)
با این حال، روحانیون مبارز داخل ایران، همچنان به سازمان كمك می‏كردند. آقای‏مهدوی كنی نیز در جایی از حمایتی كه ایشان و آقایان هاشمی و لاهوتی از مجاهدین می‏كردند، سخن گفته می‏گوید: ما برای این‏آقایان (مجاهدین) خیلی كتك خوردیم. بنده دو ماه به خاطر همین آقایان شكنجه دیدم؛ ولی احدی را لو ندادم.(44) ایشان در ادامه‏از ارتباط احمد رضایی با خودش و رفت و آمد او به مسجد جلیلی و سوالاتی كه از او در زمینه تألیف كتاب راه امام‏حسین‏می‏كرده، یاد كرده‏اند. و باز می‏افزاید كه به مسعود رجوی گفتم: من در راه شما شكنجه دیدم؛ پولهایی كه ما به شما می‏دادیم‏به خاطر چه بود؟(45)
طبق گزارش ساواك پس از محكومیت سران مجاهدین كه در سال 1350 دستگیر شده‏بودند، شماری از روحانیون به منزل مراجع رفته از آنان می‏خواهند تا به احكام دادگاه‏اعتراض كنند. در این ارتباط چندین نفر دستگیر شدند كه عبارت بودند از: مهدی ربانی املشی،(46) محمدعلی گرامی، محمدیزدی‏و احمد جنتی،(47) و شیخ احمد آذری.(48)
آقای ربانی شیرازی یكی از كسانی بود كه حمایت مالی فراوانی از مجاهدین كرد. ایشان در سال 54 به آقای جعفری گفته بود: من‏فقط در سال 1350 از وجوهات بازار، چندین میلیون تومان به سازمان مجاهدین كمك كردم. آقای ربانی از سال 54 به بعد،زمانی كه با انحراف این گروه به خوبی آشنا شد، به بچه‏های مذهبی سخت هشدار می‏داد كه به مجاهدین نزدیك نشوند.(49) درگزارش دیگری آمده است كه مرحوم ربانی در سال 56 سخت بر ضد مجاهدین ماركسیست شده فعالیت می‏كرد و حتی حركت‏مجاهدینِ مذهبیِ پیشین را نیز رد می‏نمود. در این گزارش ضمن نقل این كه حبیب الله آشوری از مجاهدین ماركسیست حمایت‏می‏كرد و در این ارتباط با عباس شیبانی درگیر شد، آمده است: ربانی از قول ]آقای [خمینی نقل كرده كه به گروه‏های چریك ومسلح كمك مالی نكنند و سهم امام را در جهت نشر كتب مفید دینی خرج نمایند و افزود: حبیب الله پیمان به خاطر گرایشات‏ماركسیستی مورد تأیید كامل بازاری‏ها نیست، ولی مورد حمایت دانشجویان قرار گرفته و كتب او در زندان مورد استفاده و استنادمجاهدین است.(50)
آیت الله انواری نیز در باره مواضع آقای ربانی نسبت به مجاهدین به بنده گفتند: ربانی در زندان حتی جواب سلام مجاهدین را هم‏نمی‏داد. یكبار رجوی به من گفت: این رفیق شما انتظار دارد ما هر روز، صبح به صبح خدمت ایشان برسیم و گزارش كار بدهیم!در یكی از اسناد ساواك هم آمده است: روز جمعه 1/11/1355 به منزل ربانی رفتم. عده‏ای از جمله سید هادی خسروشاهی درآنجا بودند. خسروشاهی از ربانی پرسید: اعلام مواضع ایدئولوژیك مجاهدین در زندان چه انعكاسی داشت؟ ربانی در پاسخ‏گفت: انعكاس بدی داشت. عده‏ای از مذهبی‏ها از مبارزه دلسرد شده بودند و حتی می‏گفتند اگر برای دین محكوم به حبس ابدهم بشویم زهی افتخار، ولی بعد از این همه از خودگذشتگی، معلوم شد كه برای مطامع كمونیستی، آن هم غلط، مبارزه كرده‏ایم.زهی بدبختی، و افزود: در بندهای پایین زندان كمونیست‏ها به بعضی از طلاب گفته بودند كه، اگر روزی قدرت را به دست‏بگیریم، در مرحله اول شماها را از دم مسلسل می‏گذرانیم!(51) مرحوم ربانی جزوه‏ای هم در زندان بر ضد التقاطی‏ها می‏نویسد و آن‏را به دست طلبه‏ای با نام مقدسی می‏دهد كه منافقین از او ربوده به مأموران زندان تحویل می‏دهند و پس از آن ایشان را برده،سروصورتش را تیغ زده و شكنجه می‏كنند.(52)
مرحوم ربانی در كتاب «حركت طبیعی از دیدگاه دو مكتب (ص 195 - 194) نیز به‏تفصیل در باره التقاطی بودن اندیشه‏های مجاهدین بدون آن كه تصریح كند، سخن گفته‏است. ایشان در مصاحبه‏ای كه در مرداد 59 با نشریه پیام انقلاب در باره سخنرانی 4 تیر ماه59 امام خمینی در باره مجاهدین داشت در این باره گفت: ما در زندان كه بودیم به خوبی‏لمس كردیم كه آنها ماركسیسم را لباس اسلام پوشانیده و به خورد جوانان می‏دادند. لذا درزندان وقتی می‏دیدیم كه فدائیان ]خلق[ یا گروه‏های دیگر می‏گویند اسلام مرده بود و مجاهدین آمدند روح ماركسیسم در آن‏دمیدند و اسلام زنده شد، اینها سكوت كرده و نمی‏گفتند كه این مطلب دروغی است و اسلام خودش یك مكتب است. این‏هااسلام را به این معنایی كه ما قبول داشتیم، نمی‏پذیرفتند، و آن را به همان عنوان كه یك ماركسیست می‏گوید كه مذهب روبناست‏قبول كرده بودند كه زیربنای آن ماركسیسم و روبنایش اسلام است و تازه اسلامی هم كه اینها می‏گفتند در موقع تبیین به كار بعضی‏از دوره‏های تاریخی می‏خورد نه به كار تمام دوره‏های اسلامی. مثلا برای مسائل بیع و تجارت و اقتصاد و غیره را وقتی بیان‏می‏كردند می‏گفتند این مربوط به 14 قرن پیش از این است و مسائل اقتصادی امروز باید از سوسیالیسم سرچشمه بگیرد. لذا اینهاكاملا در مسائل ایدئولوژی اسلام را به صورت روبنا درآورده بودند و زیربنا را ماركسیسم می‏گرفتند.(53)
به هر روی، تبلیغات مرحوم ربانی و در این اواخر، آقای راستی كاشانی كه به عنوان نماینده امام شهرت داشتند، نقش مهمی در جداكردن بچه‏های مذهبی از مجاهدین داشت. آقای منتظری هم در جایی به این نكته اشاره كرده است كه »آقای ربانی خیلی بامجاهدین بد بود».(54)
در سال 51 كه صحبت اعدام مجاهدین بود، آقای موسی صدر به درخواست برخی از دوستانش از جمله شهید بهشتی و دیگران‏پذیرفت تا وساطت كند. در واقع تصور بر این بود كه به خاطر موقعیت امام موسی صدر در لبنان برای ایران، شاه وساطت او را درباره مجاهدین خواهد پذیرفت كه چنین نشد.(55)
افزون بر حمایت مقطعی روحانیون از مجاهدین، برخی از فرزندان آنان پیش از انقلاب و در آستانه آن به مجاهدین پیوستند. از آن‏جمله حسین جنتی - پسر آیت الله احمد جنتی- است كه از فعالان سازمان بود و در سال 54 با اعتراف وحید افراخته دستگیرشده و به زندان افتاد.(56) در زندان به گروه رجوی پیوست و پس از انقلاب، در درگیری كشته شد. همچنین از دو تن از فرزندان‏آقای محمدی گیلانی، فرزندان آقای لاهوتی و گلزاده غفوری باید یاد كرد كه در حوالی انقلاب به مجاهدین پیوستند و پس ازانقلاب در دادگاه‏های انقلاب محاكمه و اعدام شدند. فرزند آیت الله طالقانی نیز در شمار مجاهدین بود كه در جای دیگری نامه‏ارتدادیه وی را خواهیم دید.
روزگاری حمایت از مجاهدین توسط روحانیون مبارز به صورت یك ارزش درآمده‏بود، چنان كه آقای بازرگان در باره یكی از آنان گفته بود: آقای ... اگر سوره قل اعوذ برب الناس را هم تفسیر كند، در شأن‏مجاهدین آن را نازل می‏كند.(57)
به هر روی، در حوالی سال 50 شماری از روحانیون در ایران، از فعالیت سیاسی مجاهدین حمایت كرده و مخصوصا به لحاظ مالی‏آنان را تأمین می‏كردند. این رویه تا زمانی كه سازمان مشی خود را به آرامی از اردیبهشت سال 52 به بعد عوض كرد، ادامه داشت.پس از آن كه در شهریور سال 1354 تحول درونی سازمان به طور رسمی آشكار شد، این كمك‏ها قطع گردید. آقای رفسنجانی كه‏زمانی از آنان حمایت كرده و از امام می‏خواست تا از آن‏ها حمایت كند،(58) وقتی با جریان كودتای ارتدادی داخل سازمان مواجه‏شد، در سفر سال 54 به نجف، از امام خواستند تا به همان موضع خود در عدم حمایت از برخورد مسلحانه ادامه دهد.(59)
آقای منتظری، كه نامه‏ای در حمایت از مجاهدین به امام نوشته بود - در ادامه خواهد آمد - بعدها در سال 59 در باره وضعیت فكری‏سازمان در آن زمان، این توضیحات را داد: من خلاصه این كتاب‏ها را وقتی خواندم - شاید تا اندازه‏ای در حوزه قم معروف باشم،چون من در مسائل فلسفی آشنا هستم ومن مدرّس فلسفه بودم در قم - خلاصه دیدم كه این كتابهای آقایان زیربنایش كمونیستی‏محض است و به قول بعضی رفقا همان مسائلی است كه ماركسیست‏ها دارند این‏ها را طرح كردند و قبول كردند و پذیرفته‏اند،منتهی چیزی كه هست لفظ خدا را مثلا در بالایش گذاشته‏اند و همان طور كه «غربزدگی» می‏گویند، اینها تقریبا خیلی«كمونیست‏زده بودند»، و آن اساس تعلیماتشان آن تعلیمات غلطی بود و می‏توان گفت پلی بود كه جوانان از این مسیر به طرف‏ماركسیسم بروند.(60) وی در همان مصاحبه، تصریح كرد كه پیش از زندان به دلیل آن كه از آثار آنان چیزی نخوانده بوده، در برابرآنها موضعگیری نكرده است: گناه من این است كه قبل از زندان نتوانستم بخوانم. در زندان كه بیكار بودم، خواندم دیدم افكار،افكار التقاطی و انحرافی است.(61)
این مسائل بیش از همه برای روحانیونی كه در زندان بودند، و بویژه در سال 54 و 55آشكار شد. آقای منتظری با اشاره به ماركسیست شدن بچه‏های مجاهدین و گسترش ماركسیسم، اشاره به این نكته دارد كه برخی‏از روحانیون و متدینین زندان، در این فكر افتادند كه به نحوی آزاد شده و با ماركسیسم مبارزه كنند. ایشان می‏نویسد: در همین‏ارتباط بود كه آقای كروبی و آقای عسكراولادی و آقای انواری و بعضی دیگر حاضر شدند با انجام مقدماتی آزاد شوند، مابااین‏نظریه مخالف بودیم... مسأله این است كه افرادی امثال آقای انواری و آقای عسكراولادی عمرشان را در زندان گذرانده‏بودند و واقعا خسته شده بودند و فكر می‏كردند وتشخیص داده بودند به شكلی بروند بیرون بلكه كاری انجام بدهند.(62)

مجاهدین خلق و امام

به رغم اختلاف فكری سازمان با روحانیت، مجاهدین تلاش می‏كردند تا از وجهه‏روحانیون و نفوذ آنان و حتی نفوذ شخص امام كه موقعیت ممتازی میان انقلابیون و عامه‏مردم مبارز داشت، استفاده كنند. در این زمینه، سازمان فعالیت ویژه‏ای را آغاز كرد كه بتوانداز امام برای خود تأییدیه‏ای بگیرد. اما پیش از آن كه برای این منظور اقدامی كنند، سازمان بامشكلی كه در جریان هواپیماربایی خود به بغداد پیدا كرد، نیازمند بهره‏گیری از نفوذ امام در عراق شد. با زندانی شدن افرادسازمان، نماینده‏ای از طرف آنان نزد امام رفت تا از ایشان بخواهد برای آزادی آنان وساطت كند كه امام نپذیرفت. این شخص‏تراب (مرتضی) حق شناس بود كه سالها در عراق و سوریه برای سازمان كار می‏كرد. به هر روی آن ماجرا با كمك فلسطینی‏هاخاتمه یافت و پس از آن سازمان به فكر افتاد تا با معرفی مرام خود به امام، كاری كنند تا امام آنان را تأیید كند. در این باره از هروسیله ممكن استفاده شد. نخست این كه از روحانیون ایران، نامه‏ها و پیام‏هایی برای امام ارسال كردند. برای این كار، سازمان‏مأمور ویژه‏ای را مسؤول این كار كرد. این شخص حسین روحانی از كادرهای اصلی سازمان و مؤلف كتاب شناخت بود. هر دونفر بعدها در جریان ارتداد داخلی سازمان، ماركسیست شدند و در سال 57 سازمان پیكار در راه آزادی طبقه كارگر، یعنی‏خشن‏ترین سازمان كمونیستی در ایران پس از انقلاب اسلامی را بنیانگذاری كردند. در سال 59 این دو نفر مصاحبه‏ای مفصل بانشریه خود كرده و اطلاعاتی در باره روابطشان با امام در نجف منتشر كردند. از آن‏جا كه اطلاعات این افراد برای شناخت ماهیت‏اندیشه دینی سازمان اهمیت دارد، و در عین حال، سرسختی امام را، آن هم در اوج مبارزه با شاه و نیازش به جوانان و نیروی آنان‏در برابر انحرافات نشان می‏دهد، مروری بر این مطالب خواهیم داشت.(63) طبعا صحت و سقم برخی از این اظهارات باید بااظهارات كسانی كه مقابل آنان بوده‏اند، مقایسه شود: روحانی و حق شناس در پیكار ش 67 با اشاره به مصاحبه محمد منتظری كه‏به مجاهدین و التقاطی بودن آنان حمله كرده بود، به بیان همكاری برخی از روحانیون نجف با مجاهدین در آن سال‏ها اشاره‏كردند. از جمله به حجت الاسلام دعایی كه سمپات نیرومند آنان در نجف بوده و حتی كارهای خود را در این زمینه از آیت الله‏خمینی مخفی می‏كرده است. (ش 68، ص 9). در آنجا همچنین آمده است كه تراب حق‏شناس سه سال در قم تحصیل كرده (1339 -37) و مدتی هم در نجف در مدرسه سید محمد كاظم یزدی برای چند نفر از طلاب از جمله آقای دعایی درس تفسیر قرآن ونهج البلاغه می‏گفته است (پیكار 68، ص 9). حق شناس می‏گوید كه در سال 1344 هم مدتی با مرحوم مطهری مراوده داشته وحتی كتاب علل گرایش به مادی‏گری را برای ایشان ویرایش و غلط گیری كرده است. (همان، ص 15) وی همچنین اظهار می‏كند:كتاب شناخت مجاهدین را آقای دعایی در نجف چاپ كرد و هزینه آن را خودش پرداخت )ش 69، ص 14).
حسین روحانی نیز در پیكار ش 70 (ص 12 7، ش 71، ص 10) مطالبی در ارتباط با مسائل نجف و برخورد مجاهدین با امام‏آورده است. همچنین در ش 76 (ص 16) پاسخ امام را در مقابل نامه آیت الله طالقانی برای نجات مجاهدین كه با هواپیما به‏عراق رفته بودند، آورده و اظهار می‏دارد كه امام دو مطلب را گفت: نخست آن كه اگر من وساطت كنم وضع آن‏ها بدتر می‏شود ودوم آن كه قصد آن ندارم تا از بعثی‏ها درخواستی بكنم. همچنین تراب حق شناس می‏گوید كه نامه مفصل هاشمی رفسنجانی رابه امام در باره مجاهدین، من به عراق بردم (ش 77، ص 13) حق شناس می‏افزاید: آقای مطهری هم سفارش شفاهی كرده بود(77، ص 13). همین طور مجدالدین محلاتی هم نامه‏ای در حمایت از مجاهدین به امام نوشت (همانجا) حق شناس می‏افزاید:آیت الله خمینی هیچ جواب مثبتی به آن نامه‏ها نداد (پیكار ش 77، ص 13).
حقشناس می‏افزاید: آقای منتظری هم نامه‏ای در حمایت مجاهدین نوشت. متن این نامه و تصویر آن در پیكار 77 ص 14 آمده‏است؛ اما متن نامه: پس از تقدیم سلام و تحیّت، به عرض عالی می‏رساند، چنانچه اطلاع دارید عده زیادی از جوان‏های مسلمان ‏و متدیّن گرفتارند و عده‏ای از آنان در معرض خطر اعدام قرار گرفته‏اند. تصلّب آنان نسبت به شعائر اسلامی و اطلاعات وسیع و عمیق‏آنان بر احكام و معتقدات مذهبی معروف و مورد توجه همه آقایان روحانیون واقع شده. و از مراجع و جمعی از علمای بلاداقداماتی برای تخلص آنان كرده‏اند و چیزهایی نوشته شده. بجا و لازم است از طرف حضرتعالی نیز در تأیید و تقویت و حفظدماء آنان چیزی منتشر شود. این معنا در شرایط فعلی ضرورت دارد؛ چون مخالفین سعی می‏كنند آنان را منحرف قلمداد كنند.البته كیفیت آن بسته به نظر حضرتعالی است.
تراب حق شناس می‏گوید در بهمن 50 جلسات مرتبی با آیت الله خمینی در باره سازمان مجاهدین داشتیم. (ش 77). حسین‏روحانی نماینده دیگر مجاهدین در عراق هم در پیكار ش 78، ص 79 13، ص 15 مطالبی گفته و در ص 16 می‏گوید مجموعه‏جلسات تقریبا ده ساعت می‏شد. ما تك تك دیده‏گایمان را می‏گفتیم و ایشان در آخر نظرش را می‏گفت. آخرین جمله‏ای كه آیت‏الله خمینی به من گفت، این بود: آقا، این مطلب را پیش خودتان داشته باشید، واقع امر این است كه من اعتقادی به مبارزه مسلحانه‏ندارم (ش 80، ص 17) پس از آن هم به اختلاف نظر مجاهدین با ایشان در باره تكامل و معاد اشاره كرده است.
حسین روحانی پس از انقلاب اعتراف كرد كه از طرف سازمان، به‏نجف رفته و طی هفت جلسه باامام گفتگو كرده است. وی دوكتاب راه امام حسین و كتاب راه انبیاء ، راه بشر را به امام داده است. وی توضیح می‏دهد كه امام تحلیل ما را از معاد، یك تحلیل مادی‏قلمداد كرد.(64) مورد دوم بحث تكامل بود كه ما به تكامل انواع داروینی اعتقاد داشتیم كه امام آن را مخالف احكام قرآنی شمرد.همچنین وی می‏گوید كه‏امام صریحا گفت كه من با جنگ مسلحانه مخالفم. امام به وی تأكید می‏كند كه من در باره ایدئولوژی شماباید از روحانیون ایران مانندمطهری،طالقانی،منتظری ورفسنجانی تحقیق كنم.(65) شگفت آن كه آقای سید محمود دعایی كه خوددرنجف بوده، تلاش فراوانی كرده است كه تا نظر امام را نسبت به‏مجاهدین مساعد كند، اما در این كار توفیقی حاصل نكرده‏است.(66) امام در سال 56 در باره این پرسش كه چرا مجاهدین خلق را تأیید نكرد، به یكی از روحانیون انقلابی گفته بود: چون‏كاملا شناخته شده نبودند و برای من معلوم نبود كه در آینده به كجا می‏روند و كارشان به كجا منتهی می‏شود، بنابراین من اینها راتأیید نكردم.(67) در آستانه ورود امام به بهشت زهرانیز قرار بود تا مادر رضائی‏ها و احمد صادق - پدر ناصر صادق - صحبت كنند كه‏امام تنها با خوشامدگویی فرزند صادق امانی موافقت كرد.(68)
متهم بودن مجاهدین به داشتن ایدئولوژی التقاطی، در روزهای پس از انقلاب هم مطرح‏بود و به همین دلیل مسعود رجوی طی نامه‏ای كه به امام نوشت، اعتقاد سازمان را به پنج اصل اصول دین بیان كرد.(69)

پی‌نوشت:

34) خاطرات آیت الله محمدعلی گرامی، ص 222
35) هیچ گزارشی از ارتباط اعضای سازمان تا پیش از تماس حسین روحانی و تراب حق شناس دو نماینده مجاهدین در عراق، با امام گزارش‏نشده و نشانی از پیوند آنان با نهضت روحانیت تا پیش از سال پنجاه در دست نیست. از این زمان به بعد نیز صرفا تكیه مالی به روحانیت داشتندو س. تراب حق‏شناس از اعضای قدیمی مجاهدین خلق، در مصاحبه‏ای گفته است كه در عین آن كه ما از برخی از روحانیون مترقی در باره‏برداشت هایی از قرآن و نهج البلاغه استفاده می‏كردیم، اما «در همان زمان، ما به این نتیجه رسیده بودیم كه به هیچ وجه نمی‏توانیم از آنان رداشته باشیم كه به اصطلاح آن روز خودمان تدوین ایدئولوژی انقلابی اسلام را برای ما به عهده بگیرند.» بنگرید: نشریه هفتگی پیكار ش 28 77مهر 1359
36) خاطرات آیت الله محمدعلی گرامی، ص 368
37) خاطرات مرتضی الویری، ص 35
38) قدرت و دیگر هیچ، خاطرات طاهره باقر زاده، ص 39
39) پیام انقلاب، ش 7 12 مرداد 1359، ص 13 - 12
40) شش نفر اصلی كه در دبی زندانی شدند عبارت بودند از: سید جلیل سید احمدیان، (عضو بعدی گروه پیكار كه پس از انقلاب كشته شد) موسی خیابانی، محسن نجات حسینی، كاظم شفیعیها، حسین خوشرو (كه بعدها در سال 56 از سازمان كناره گرفت.) و محمود شامخی. سه‏نفری كه وارد هواپما شده آن را ربودند عبارت بودند از: حسین روحانی، صادق سادات دربندی و رسول مشكین‏فام. 41) بنگرید: هاشمی رفسنجانی، ج 1، ص 248
42) بنگرید: از نهضت آزادی تا مجاهدین، ج 1، ص 374
43) بر فراز خلیج فارس، ص 160
44) یادنامه ابوذر زمان، ص 286
45) همانجا، ص 288 - 287
46) وی مكرر دستگیر و زندانی شد و در مرداد 52 به سه سال تبعید در شوشتر محكوم شد كه مدتی را در شوشتر و بقیه آن را در فردوس گذراند.فعالیت‏های گسترده وی در فردوس ساواك را وادار كرد تا او را از انجام كارهای تبلیغی باز دارد. بنگرید: یاران امام به روایت اسناد سااك، آیت‏الله ربانی املشی، ص 206 وی پس از بازگشت از تبعید نیز بار دیگر به دلیل فعالیت‏های سیاسیش دستگیر و تبعید گردید. بر اساس گزارش‏هایی‏كه ساواك در پرونده وی نگاه داشته، او در آستانه انقلاب یكی از روحانیون فعال به شمار می‏آمده ا47 یاران امام به روایت اسناد ساواك، آیت الله ربانی املشی، ص 138
48) همان، ص 141
49) بنگرید به دیدگاه‏ها ایشان در این باره در: ربانی شیرازی آیه استقامت، صص 145 - 141 50 انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواك، ج 1، صص 275 - 274
51) نگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواك، مرحوم ربانی، ص 359
52) همانجا، ص 367. در همانجا ص 383 - 382 تحلیل‏های ساواك از تلاش متدینین برای جدا كردن راه مبارزه از كمونیست‏ها و حتی گشودن‏دو جبهه نبرد یكی با رژیم و دیگری با كمونیست‏ها قابل توجه و خواندنی است.
53) پیام انقلاب، ش 7 12 مرداد 59، ص 13 - 12
54) خاطرات، ج 1، ص 380
55) گویا نظر شاه پس از این ماجرا، نسبت به امام موسی صدر بدبینانه شده بود. وقتی اسدالله علم به شاه می‏گوید كه به سفیر آمریكا گفتم، اركان‏ایران سه چیز است: شیعه، زبان فارسی و سلطنت؛ شاه گفت: متأسفانه شیعه‏ها پفیوز هستند. در عراق كاری از پیش نمی‏برند، در ن هم همین‏طور در ایران هم هرچه توده‏ای داشتیم از شیعه‏ها بوده است. علم دفاع می‏كند كه شیعه‏ها اقلیت هستند. باز شاه نسبت به ناتوانی آنان در لبنان‏تأكید می‏كند. علم می‏گوید: جهت آن متفرق بودن شیعه‏ها بود. شاه می‏گوید: حالا هم كه صدر آمده و اول ما ا كردیم بعد تو سرخ ازكار در آمد و آدم دورویی شد. علم می‏افزاید: دیگر عرضی نكردم. (یادداشت‏های علم، ج 4، ص 265
56) اعترافات سریع و صریح افراخته یكی از عوامل از هم پاشیده شدن اصلی سازمان و هوادارانی بود كه به آن كمك می‏كردند. بعد از انقلاب یكی‏از كادرهای بالای ساواك‏در باره وی گفت: وحید افراخته آن قدر صمیمیت نشان داد كه حتی در جریان دستگیری محمد حسن ابراری، مأموبه او اطمینان كردند و مسلسل بدستش دادند و در خیابان خواجه عبدالله انصاری، این وحید افراخته بود كه همراه سایر مأموران با مسلسل‏محمد حسن ابراری را تعقیب می‏كرد
57) بنگرید: شریعتی آن گونه كه من شناختم، محمد مهدی جعفری، ص 37
58) وی نامه‏ای در این ارتباط برای امام نوشت كه قرار بود توسط عزت الله سحابی به خارج فرستاده شود. اما زنی كه مأمور بردن نامه بود، به دام‏پلیس افتاد و نامه لو رفت. پس از آن، هاشمی و سحابی دستگیر شدند. هاشمی ارتباط خود را با نامه انكار كرد و سحابی كه مسؤولیرا پذیرفته‏بود، به دوازده سال حبس محكوم شد. بنگرید: تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله، ج1، صص 433 - 432 59) هاشمی رفسنجانی، ج 1، ص 248
60) روزنامه كیهان، ش 9 11032 تیرماه 1359، ص 2 ؛ روزنامه جمهوری اسلامی، ش 311، )تیرماه 59). وی بعدها در خاطراتش از زندان زمان‏شاه گفت: سازمان مجاهدین خلق در ابتدا بر اساس اسلام و تشیع تشكیل یافت؛ ولی نه آنان به سراغ اهل علم و متخصصین مسائل اسلامی‏رفتند و اهل علم به آنان توجه كردند و قهرا كار به دست افراد فرصت طلب و ناوارد افتاد و به انحراف كشیده شد. (خاطرات، ج1، ص 390)وی پس از آن هم خاطراتی از تلاش مجاهدین در زندان در تمسخر نسبت به مسلمانان متدین دارد. حقیقت آن است كه جریان تحول درسازمان، نه یك انحراف، بلكه درست مطابق اصولی بود كه در سازمان طراحی شده بود. بحث، بحث فرصت‏طلبی نبود؛ بلكه دقیقا فرصت‏طلبی‏كاری بود كه پیش از این تحول وجود داشت؛ یعنی عده‏ای از نام خدا و اسلام سوء استفاده كرده، بچه‏های مذهبی را به دام ماركسیسم انداختند.البته كمونیست شده‏های ، چنان روش‏های استالینی در تصفیه عناصر مذهبی به كار بردند كه جای نفس كشیدن بر آنان باقی نگذاشتند.طبیعی چنین بود كه اگر از روش‏های دمكراتیك استفاده می‏كردند،این وسعت انحراف در سازمان پدید نمی‏آمد.
61) بنگرید: كیهان، ش 9 11032 تیرماه 1359
62) خاطرات، ج 1، صص 394 - 393
63) متن این مصاحبه‏ها را در ضمایم كتاب آورده‏ایم.
64) دعایی در این باره می‏گوید: امام در باره كتاب «راه انبیاء راه بشر» فرمودند كه این‏ها ضمن این كتاب می‏خواهند بگویند كه معادی وجود ندارد ومعاد، سیر تكاملی همین جهان است و این چیزی است بر خلاف معتقدات اصولی اسلام. بنگرید: روزنامه جمهوری اسلامی، ش 16 317ماه 1359. وی تأكید می‏كند كه این‏ها كتاب «شناخت» را نیاورده بودند و تنها كتاب «راه انبیاء راه بشر» و كتاب «اقتصاد به زبان ساده» را برای‏امام آوردند. گزارش خود امام را از این دیدارها بنگرید در: صحیفه امام، ج 8، صص 144 -143)
65) این‏ها نكاتی است كه روحانی در مصاحبه تلویزیونی خود پس از انقلاب ابراز كرد. خود امام نیز بدون آن كه نام وی را بیاورند، از ملاقات او باخود در نجف یاد كرده‏اند. بنگرید: نهضت امام خمینی، ج 3، صص 652 – 651.
66) روزنامه جمهوری اسلامی، ش 2 (317 تیر 59) ص 3
67) خاطرات موحدی ساوجی، ص 208
68) به نقل از آقای بادامچیان.
69) بنگرید: مجموعه اعلامیه و موضعگیری‏های سیاسی سازمان مجاهدین خلق ایران، صص 128 - 127 70) بنگرید: از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص 381 - 380. در واقع، كادرهای اصلی سازمان به ویژه شخص حنیف نژاد سخت به كار ایدئولوژیك‏اعتقاد داشته و از تجربه‏هایی كه از جبهه ملی تا نهضت آزادی به دست آورده بود، تمام تلاش خود را برای تدوین كار ایدئولوژیك می‏گذاشت؛افشار اعضای پایین سازمان برای مبارزه عملی و سپس حركت فدائیان خلق، آنان را وادار كرد تا زودتر وارد عمل شوند. بنگرید: همانجا، ص399 ما
70) بنگرید: از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص 381 - 380. در واقع، كادرهای اصلی سازمان به ویژه شخص حنیف نژاد سخت به كار ایدئولوژیك‏اعتقاد داشته و از تجربه‏هایی كه از جبهه ملی تا نهضت آزادی به دست آورده بود، تمام تلاش خود را برای تدوین كار ایدئولوژیك می‏گذاشت؛افشار اعضای پایین سازمان برای مبارزه عملی و سپس حركت فدائیان خلق، آنان را وادار كرد تا زودتر وارد عمل شوند. بنگرید: همانجا، ص399 ما
بازشناسی سازمان مجاهدین خلق (1)- پیدایش و شكل گیری هویت
بازشناسی سازمان مجاهدین خلق (3)- تشدید فعالیت های نظامی و رقابت با فداییان خلق
بازشناسی سازمان مجاهدین خلق (4)- حسن و محبوبه، تراژدی یا انحطاط ایدئولوژیك

منبع: www.irdc.ir